NURSING 90

خورشید باش که اگر خواستی برکسی نتابی نتوانی .

NURSING 90

خورشید باش که اگر خواستی برکسی نتابی نتوانی .

از چنگیز خان درس عبرت بگیرید...

 

 

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند وچنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که
می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و
نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان خشمگین شد، اما
شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.

اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف
بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.

ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و

 روی یکی از بال هایش حک کنند:

یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.

و بر بال دیگرش نوشتند:


هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است

نظرات 7 + ارسال نظر
NAFAS شنبه 26 آذر 1390 ساعت 08:30 ب.ظ

Harf nadasht.doroste kam matlab mizari vali uniam ke mizari alie

خواهش میکنم نظر لطفتونه

امین سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 01:07 ب.ظ http://stnkums89.blogsky.com

نخوندم چون قبلا خونده بودم
ولی خب نتیجه گیریاش هر چند بار بخونی بازم مفیده
۱-یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست
۲-هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است
موید باشید

زهره ص دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 11:38 ب.ظ

خیلی جالب بود مرسی

سپیده(پرستاری۹۰) دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 10:45 ب.ظ

خیلی داستان عبرت انگیزو جذابی بود
نتیجه ی جالبی داشت......
خوشمان امد

فاطمه ع دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 08:56 ب.ظ

خییییییییلی جالب بود

ل صالحی دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 08:54 ب.ظ

سلام خیلی قشنگ وعالی بود و آموزنده

دیانا دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 08:09 ب.ظ

خیلی داستان جالبی بود و نتیجه ی خوبی داشت
اما مشکل همه یا حداقل خودم اینه که تو عصبانیت نمیتونم خیلی کنترل کنم خودم رو و این زیاد خوب نیست
مرسی

شما درست میگین واقعا عصبانیت چیز خوبی نیست. حتما تجربه کردین دیگه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد